عید مبعث پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( تضمین غزل حافظ)
چو بر اریکه سوار آن یگانه فارسْ شد پیاده یوسف و یعقوب و نوح و یونس شد بـزرگ مـکـتب تـوحـیـد را مؤسس شد سـتـارهای بدرخـشـید و مـاه مجـلس شد دل رمـیـدۀ مـا را انـیـس و مـونـس شد قدم نهاد به خاک احـمد فـرشته سرشت گرفت گلشن هستی طراوتی چو بهشت به مزرع دل عـشاق تخم عاطـفه کشت نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غـمـزه مسئله آمـوز صد مدرٌس شد بـسـوی او زده پَـر مــرغ فـکـرت اُدبـا بـه خـوی او گـرویـده بُـتــان پـاک قـبـا ز روی او شده شرمنده مهر و مه عجبا به بوی او دل بیـمار عـاشـقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد یگـانه گـوهر گـنجـیـنۀ طـریقـت اوست امیر کشور عشق است و دولتش نیکوست شکوه معجزه را بنگر و مگو جادوست بصدر مِصطَبَهام میکشاند اکنون دوست گدای شهـر نگه کن که میر مجـلس شد به بام عـرش، ملائک زدند پرچم نـور شد از تجلّی او چـشم بت پرستان کـور بگو به غصّه و غم دور باش از ما دور طربسرای محبت کـنون شود معـمور که طاق ابـروی یـار منَـش مهـندس شد دهـد منـادی غـیب از فـراز عـرش نـدا رسید مظهر حق رکن دین و میـر هُـدا به پاس مقدمش ای جرعه نوش پاک ردا لب از تـرشّـح می پـاک کن برای خـدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد بیا بنـازمت ای شـهـسوار عرصۀ جود بخـوان تـرانۀ پُر شـور حمد یا محـمود تو در قیام و ملائک به سجدهاند و قعود کرشـمۀ تو شـرابی به عـاشـقان پـیـمود که علم بیخبر افتاد و عقـل بیحس شد فـرشته آمد و بگـریخـت دیو با خواری به جـمع دلـشـدگـان مژده داد و دلداری شـدم بـه رغـم رقـیـبـان غـلام دربـاری چو زر عـزیز وجـودست نظم من آری قـبـول دولـتـیان کـیـمـیـای این مـس شد به عاشقـان خبر وصل دوست برسانـید سرود گـرم محبت ز نای جان خـوانـید به مقدمش چو «کلامی» گلی بیفـشانید ز راه میـکـده یـاران عـنان بـگـردانـیـد چرا که حافظ از این راه رفت و مُفلس شد |